۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

تارا لطفی کیست؟

تارا لطفی کیست؟

در پی تحقیقات و پیگیرهایی صورت گرفته پس از راهپیماییهای قدس و 9 دی و افشاء محل سازماندهی این افراد درخ پاسداران.برج سفید در همین وبلاگ بران شدیم که اطلاعاتی از این افراد بدست آوریم .


این فرد یکی از همان افراد سازماندهی شده است .تارا لطفی با نام مستعار ( نیلو روحی ) حدود 34 ساله و ساکن تهران و براساس اطلاعات کسب شده تا سال 82 در محلی به آدرس: پیروزی .خ پیرزوی و حوالی میدان اول نیروی هوایی با 3 دوست دیگر در یک خانه زندگی مینموده و با سرپستی زنی به نام اشرف کوشکی (معروف به خاله اشرف ) به تن فروشی و فروش مواد مخدر و مشروبات الکلی در منطقه ولیعصر و میدان ونک مشغول بوده .در سال 82 در پارک ملت همراه 3 جوان توسط پلیس دستگیر شده و در کیفش مقدار 75 گرم ال اس تی و حدود 200 گرم حشیش کشف شد. بلافاصله به مقر نیروی انتظامی در منطقه برده شده اما بعد از آن به دفتر نیروی انتظامی در منطقه تجریش برده شده است ( همین امر یعنی جابجایی بین 2 منطقه بدون هیچ دلیلی نیز جای سوال است.که چرا متهم باید بین 2 منطقه جابجا شود )
فردی از اطلاعات سپاه ( در پوشش نماینده دادستانی تهران ) به این مقر مراجعه در ازای همکاری با دادستانی قول مساعدت و مسکوت ماندن پرونده را با او تعداد 2 دختر دیگر بازداشت شده داده میشود و در خصوص تارا گفته میشود که حکم حمل این میزان مواد بین 6 تا 8 سال حبس است و دختران را مجبور به همکاری با دستگاه قضایی مینماید.
این افراد با گرفتن کارتی به نام انصار کارت از بانک انصار (تحت پوشش سپاه ) ماهانه مبلغ 425.000 تومان حقوق دریافت مینمایند.


خواستهای نهادهای اطلاعاتی از این دختران:


* نفوذ در گروههای دوستی در پیستهای اسکی و زمینهای اسکیت


* نفوذ در گروههای موسیقی زیر زمینی و پارتیهای شبانه


* نفوذ در شرکتهای هرمی (گولد کوئیست و ... )


* نزدیک شدن به هنرمندان سینما برای داشتن عکسهای خصوصی با آنها برای ایجاد فشار بر آنها در موقع لزوم برای شرکت در محافل دولتی و اعلام حمایت از مراسم تشریفاتی دولتی(در این خصوص به نام 2 بازیگر با سابقه و 1 خواننده جوان معتبر بر خوردیم )


* برقراری ارتباط با مدیران شعبات بانکها دولتی (علت این امر راتاکنون متوجه نشده ایم) نزدیک شدن به برخی از صاحبان صنایع و کارخانجات عمده (در اینجا به نام 2 کارخانه عمده تولیدی برخورد نمودیم ) و پسران برخی از افراد سرشناس و سرمایه دار با واسطه و معرفی دیگران





منبع :
che-mishavad. blogspot. com

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

طرح عفاف و حجاب نیرنگی نخ نما شده و پوسیده !!

رژیم جمهوری اسلامی باز هم خواهران و زنان ایران زمین را ملعبه و بازیچه دستان کثیف خویش قرار داد تا بتواند جنایات و کشتار بیرحمانه خود در سال گذشته رادر ذهن ملت ایران کم رنگ کند و با ایجاد طرح حجاب و عفاف ذهن مردم ورسانه ها و سایت های خبری و دنیا را بسمت آن بکشاند .
همانطور که میدانید این طرح هر ساله زمانی بصورت گسترده بر گذار می شود که رژیم جمهوری اسلامی از آن برای رد گم کردن و سرپوش جنایات و خرابکاری ها و نوعی
انحراف ذهنی استفاده میکندو خودشان می دانند که این طرح کاملا بی فایده و بی نتیجه است و زنا ن و دختران ایرانی سال هاست که با این طرح پوسیده و نخ نما شده و قدیمی مبارزه میکنند و تا به اکنون کودتا گران نتوانسته اند از پس آنها بر آیند و لباس عفاف بر تن آنان کنند.
پس بهوش باشید و ذهن خود را معطوف به خرداد و ادامه اعتراضات و برنامه ریزی برای هرچه با شکوه تر شدن اعتراضات در روز های پیش روبکنیم .

پیروزی نزدیک است



۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

نکاتی قابل تامل در رابطه با فیلم شهادت ندا !

من با بررسی فیلم ندا متوجه چند نکته شدم که بد نیست بخوانید :
( قسمت های توضیح داده شده در فیلم (ثانیه های ذکر شده) برای مشاهده بیشتر stop شده است)


الف) در فیلم دوم و تازه پخش شده شهادت ندا آقا سلطان نکته ای جالب توجه بود که این فیلم مطمئنا ویرایش شده و بعضی قسمت ها کم شده و سانسور به وضوح دیده میشود مثلا در ثانیه 14 فیلم دوم قسمتی است که یک جوان اطراف محل شهادت ندا با سراسیمه گی و با صدای بلند به مزدوران و ضاربین ندا فحش (دیوس ها) میدهد ( این صحنه در فیلم اول و اصلی کاملادر ثانیه 24 کاملا قابل شنیدن است) که این قسمت توسط فیلمبردار (ویرایشگر و ارسال کننده فیلم ) کاملا سانسور شده و صدای آن جوان قطع میشود که این بنظر من نشان دهنده آنست که فیلمبردار شخصی مقید به سانسور و مخالف نسبت دادن این فحش به قاتل و ضارب ندا( از سرسپرده های خودی ) میباشد که در این حالت میتوان نظر داد که فیلمبردار دوم از خود عوامل سرسپرده و مزدور جمهوری اسلامی می تواند باشد !!!!!

ببینید

ب) مهمترین قسمت این فیلم مشخص شدن فیلمبردار اولین فیلم شهادت ندا هست که من با بررسی بسیار و مقایسه دو فیلم (قدیم و جدید) متوجه آن شدم که این شخص بطور کامل و واضح از پشت سر و با لباس راه راه رنگی در ثانیه 13 فیلم دوم در حال فیلمبرداری مشخص است و جالبتر اینکه در ثانیه 11 نشان میدهد که این فیلم (فیلم اصلی )با گوشی مدل نوکیا 5700 ( با توجه به حالت چرخشی لنز فیلمبرداری و رنگ قرمز اطراف گوشی که در فیلم مشهود است) از صحنه شهادت ندا فیلمبرداری میکند ..

فیلم اول
فیلم دوم


پ)و اما نکته دیگر اینکه در ثانیه 28 فیلم دوم زمانیکه مردی با لباس آبی و شلوار جین برای دیدن ندا جلوی دوربین آمده ومانع از فیلمبرداری از صحنه شهادت ندا میشود به ناگهان فیلمبردار آن فرد را مورد خطاب قرار میدهد و می گوید : آقا
که این صدا(فیلمبردار) صدای یک زن است و این شبهه را نشان میدهد که فیلمبردار ممکن است زن باشد (کسی به او شک نمیکند) !!!!!!!!!!!!
البته این نکته از دید من می باشد که نیاز به همکاری و همفکری دوستان دارم چون ممکن است این شبهه پیش آید که زنی در ثانیه 28 فیلم دوم در همان صحنه شخص فیلمبردار را صدا کرده است و گفته : آقا ، که سریعا فیلم توسط فیلمبردار کات شده و سریعا روی آن زن و پرایدی مشکی میرود !!!!!!!!!! این خود جای تامل دارد که ممکن است اطلاعاتی به بیننده می داده

فیلم دوم


-------------------------------------
از دوستان عزیز خواهش میکنم که پس از بازبینی و مشاهده نکات ذکر شده در فیلم نظرات و مشاهدات احتمالی خود را اعلام کنند .

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

برای یک دوست بسیجی، پاسدار یا نمی دانم حزب اللهی !!

برای  یک  دوست بسیجی، پاسدار یا نمی دانم حزب اللهی

نمی دانم می دانی که من از تو می ترسم و تو در کابوسهای شبانه ام مرا دنبال می کنی؟ می دانی کابوس شبانه میلیون ها نفر هستی؟

یادت می آید سالها پیش در ورودی شهربازی گریه من را در آوردی چون روسری به سر نداشتم و دختر خالم مانتواش کوتاه بود؟ من فقط 8 سال داشتم! آیا به خاطر داری در ورودی فرودگاه مهرآباد به من باز هم حمله کردی چون شلوارم کوتاه بود؟ من 10 ساله بودم! می دانم خاطرت نیست که هر بار با دوستانم به بیرون میرفتیم شبح تو ما را دنبال می کرد تا خاطرات شیرین جوانی را در کام ما تلخ کند! یادت می آید در چهارشنبه سوری گاز اشک آور شلیک کردی تا ما بترسیم؟ عروسی دختر عمویم را به هم زدی و سالها نگذاشتی آب خوش از گلویم پایین برود. می خواهم بگویم که موفق شده ای تا به من احساس غریبگی در سرزمینم ببخشی و من را روانه غربتی دیگر کنی ولی اینبار به دلخواه.

برای تو می نویسم که سالهاست در ذهنت فروکرده اند که من و امثال من ضد اسلام و انقلاب هستیم، که ما می خواهیم بساط فسق و فجور در کشور اسلامی تو بر پا کنیم و خون شهدا را پایمال کنیم. می خواهم فرض کنم تو این دروغها را باور کرده ای و براستی از من و امسال من کینه به دل داری. شاید برای همین باشد که سالهاست من را در کوچه ها دنبال می کنی تا روحم را زیر پایت خورد کنی و غرورم را لگد مال، به دلیل آنکه موهایم بیرون است یا دستم در دست پسریست. می خواهم به تو بگویم تو موفق شدی، حالا من هم احساس می کنم به این سرزمین تعلق ندارم. هر بار که می خواهم از فرودگاه پرواز کنم، هیجان دارم و می ترسم که باز هم شبح تو من را دنبال کند. مطمئنم نمی دانی که من شبها در اتاق کودکی ام در منزل پدری ام نمی توانم بخوابم، نمی دانی آخرین رشته های پیوند من با سرزمین مادری و خانه پدری بخاطر شبح تو در حال گسستن هست، اما نه من ریشه های عمیق تری در این خاک دارم، اینجا خاکیست که مادربزرگ و پدربزرگ من را در آغوش گرفته، اینجا سرزمین خاطرات کودکی من هست که البته به خاطر تو گاهی جز تصاویر سیاه چیزی نیست، اما باشد با همه اینها من در این خاک ریشه دارم هر چند بخاطر تو این احساس در من گمشده اما می دانم جایی در وجودم سرزمین مادری و قصه های مادربزرگ با همه حسهای خوبش دفن شده.

من انقلاب را ندیدم چون سالها بعد دنیا امدم، اما جنگ، گرانی و افسردگی هموطنانم را در سالهای بعد به خاطر می آورم ... من امام تو، انقلاب تو، دین تو و حتی خودت را دوست ندارم... اما اگر جای تو بودم نقش یک شبح را در نمایشنامه کابوس انتخاب نمی کردم،حتی اگر این تنها نقش پیشنهاد شده بود.

آه اگر جای تو بودم،برایت به جای کتاب دعا، شاهنامه می خریدم، برایت منشور حقوق بشر را می خواندم، تو را دعوت به مطالعه همه ادیان می کردم، تو را با خودم به مراسم تولد مسیح می بردم تا با چشمهای خود بیبنی این پاکدلان مانند تو که با خدای خودت سخن می گویی نماز می خوانند، یا شاید به کنیسه ای می رفتیم که باز هم خدا را آنجا ببینی، شاید آنوقت می فهمیدی توطئه ای در کار نیست، بهایی، یهودی، زرتشتی و مسیحی همه ایرانی هستند و شاید آنوقت اجازه می دادی تا ماهمه احساس تعلق داشتن به سرزمین مادری داشته باشیم!

من اگر جای تو بودم انسان نمی کشتم، چون حتی در دین تو کشتن انسان بالاترین گناه است. من اگر جای تو بودم به تو یاد می دادم تا با خواهرانت بدرفتاری مکنی، بر سر مادرت فریاد نزنی ... من اگر جای تو بودم به جای قرارگاه بسیج مدرسه می ساختم و بسیج دانش می شدم ... تو را محکوم نمی کنم حتی از تو نفرتی ندارم چون می دانم تو را گول زده اند، میدانم بیکاری، شاید مادرت بیمار باشد و تو چاره ای نداری ... اما تو هم از من نفرت نداشته باش، دوستان من را در کوچه و خیابان نزن، باور کن می توانیم با هم دوست باشیم، بگذار ایران بستر آزادی باشد ... بگذار من کافر،تو مسلمان و دیگری زرتشتی باشد... به جای رنگ ماتم بیا دیوارهای شهر را رنگ شادی بزنیم ... درهای ایران را باز کنیم تا همه ببینند من و تو با هم دشمن نیستیم ... بگذار من به صدای اذان تو احترام بگذارم و تو به صدای موسیقی من ... بیا دستت را بده به من ... من نا محرم نیستم ... بیا فریاد بزنیم زندگی زیباست ...دستت را به سوی دوستانم در کوچه ها دراز کن ... دستشان را لمس کن تا باور کنی وجود دارند... آنوقت مطمئن هستم دیگر آنها را نمی زنی ... تو هم قلبی در سینه داری، می دانم. اما به تو دروغ گفته اند، گولت زده اند ... اسلحه تو حرف تو نیست من مطمئنم ... مجبورت کرده اند ... تو هم گرانی، بیکاری و افسردگی را مثل من حس کرده ای... تو هم پیرزنی سالخورده را در پی صدقه ای در خیابان ها دیده ای و قلبت به درد آمده! پس بیا دستترا به سوی من دراز کن تا اینبار با هم برای زندگی و شاد زیستن بجنگیم.

نامه انیشتین درباره تشرف به مذهب حقه شیعه !!!


برای نخستین بار محتوای این نامه ارزشمند منتشر و بلافاصله به فارسی برگردانده شده است

نامه  انیشتین درباره تشرف به مذهب حقه شیعه
سرانجام پس از سال‌ها بحث و تردید در مورد اصالت نامه انیشتین در خصوص مشرف شدن به آیین شیعه، متن کامل این نامه منتشر و پژوهشگران حوزه انیشتین‌شناسی تایید کردند که نه فقط دستخط بلکه محتوا و لحن نامه نیز دقیقا بر سایر نوشته‌های آلبرت انیشتین مطابقت کرده و نویسنده حقیقی آن نامه انیشتین می‌باشد.

به گزارش خبرنگار ما تا پیش از این، همواره خبر از نگارش نامه‌ای توسط این فیزیکدان برجسته جهانی بود که در آن ضمن اعلام رسمی پذیرش اسلام و مذهب شیعه جعفری، از برخی احادیث پرنغز این آیین به عنوان پیشرفته‌ترین مباحث فیزیکی و شیمیایی نام برده بود اما همواره بخش‌هایی از آن نامه منتشر شده بود که همین مطلب باعث تشکیک در اصالت آن شده بود.

اما اکنون برای نخستین بار محتوای این نامه ارزشمند منتشر و بلافاصله به فارسی برگردانده شده است که نشان می‌دهد انیشتین آن نامه تاریخی را در واقع در پاسخ به مهندس ایرج حسابی پسر پروفسور محمود حسابی نوشته بوده است. ایرج حسابی که در آن زمان 17 سال داشته و در سال دوم دبیرستان تحصیل می‌کرده است (توضیح: ایرج حسابی در کتاب “من و پدر اعجاب انگیزم” خاطر نشان ساخته که پروفسور حسابی تاکید داشته فرزندش باید هر سال دبیرستان را دو بار بخواند تا پایه‌اش قوی شود) اخیرا فاش ساخته است که نامه تاریخی مذکور در واقع از طرف انیشتین خطاب به او نوشته شده بوده است.

متن کامل این نامه که چند روز پیش از درگذشت آلبرت انیشتین خطاب به ایرج حسابی نوشته شده بوده است و در آن صراحتا به موارد مذکور اشاره شده است به شرح زیر است. ذکر این نکته ضروری است که تا پیش از این بخش‌هایی از این فقط بخش‌هایی از نامه منتشر شده بودند که در متن زیر بولد شده هستند و جملاتی که با حرف معمولی نموده شده اند منتشر نشده بودند:

ایرج حسابی عزیز

سی و هفتمین نامه تو را دریافت کردم. شخصا از اینکه جوانی در سن و سال تو از آن سوی دنیا با این جدیت برای من نامه می‌نویسد و هر بار از جواب‌های تند و کوتاه من نمی‌رنجد یا از رو نمی‌رود شگفت‌زده‌ام. در مورد پدرت برای سی و هفتمین بار خاطر نشان می‌سازم که من چنین شخصی را به خاطر نمی‌آورم اما ممکن است یکی از دانشجویان من در پنسیلوانیا بوده باشد. به خاطرم می‌آید در طی این ده‌ها سال تدریس، چند دانشجوی باهوش هم از خاورمیانه داشته‌ام که شاید پدر تو هم یکی از آنها باشد اما داستان‌هایی که در مورد من و ایشان نوشته‌ای همگی مضحک هستند و بیم آن دارم در آینده با انتشار آنها موجبات مضحکه شدن خودت و پدرت و من و تمام کسانی که آن خزعبلات را باور می کنند را فراهم آوری. عکسی هم که فرستاده‌ای مربوط به من و آقای گودل است که یک ریاضی‌دان و منطق‌دان بزرگ جهانی است. امیدوارم اگر -آنچنان که می گویی- پدرت یک استاد برجسته فیزیک است، در تعلیم و تربیت علمی تو تا آن حد که بتوانی آقای گودل را از ایشان تشخیص دهی بکوشد.

من نامه‌های دیگری هم از خاورمیانه و به خصوص ایران در چند سال اخیر داشته‌ام که متاسفانه هیچکدام از آنها ربطی به فیزیک نداشته‌اند. همین چندی پیش فرد دیگری با امضای Doctor Haj Molla Ali Kallepaz e Dinparast چند نامه‌ برای من نوشته بود و اصرار داشت که من رسما اعلام کنم “در پی مکاتبات با پیشوای جهان اسلام جناب سید حسین بروجردی به دین اسلام و مذهب حقه شیعه جعفری می‌گروم.” من البته مختصر آشنایی با دین اسلام داشته‌ام اما مطلقا تا پیش از آن نام فرد مذکور و آن مذهب مذکورتر را نشنیده بودم. از این رو کنجکاو شده و در وقت استراحتم در هنگام نوشیدن قهوه از یکی از اساتید متخصص در ادیان و مذاهب خاورمیانه و هند درباره آن پرسیدم که وی گفت چیزهایی درباره مذهب شیعه مطالعه کرده است و گفت که آن یکی آیینی است که پیروان آن گمان می‌کنند مذهب شیعه بهترین و کاملترین مذهب روی زمین است و تنها راه نجات و رستگاری بشر است. بعد هم چیزهای بامزه‌ای درباره برخی باورهای معتقدان به این مذهب گفت که باعث انبساط خاطر شد. از جمله گفت که آنها معتقدند در نخستین شب دفن یک مرده، دو فرشته وحشتناک – به گمانم با نامهای نوپنیس و نام دیگری شبیه آن- با گرز آتشین بر سر جنازه می‌آیند و سوالهایی از وی درباره معتقدانش می‌پرسند و اگر آن بدبخت بلد نباشد یا دچار استرس پیش از امتحان شود آنقدر او را فشار می‌دهند که روغنش درآید! همچنین او می‌گفت آنها پس از مرگ کسی که به اندازه کافی عبادت نکرده باشد به یک نفر پول می دهند تا به جای او عبادت کند. مثل اینکه پس از درگذشت یک کاتولیک که به به اندازه کافی یکشنبه‌ها کلیسا نرفته است، بازماندگانش پول بدهند تا به جای او مکررا و به سرعت به کلیسا برود!

این موضوع ما را به قدری خنداند که اشک در چشمان من در هنگام شنیدن اعتقادات مذهب شما جمع شد. سپس عمیقا تحت تاثیر قرار گرفتم که چرا عده‌ای از این افراد به جای اصلاح این باورهای شگفت‌انگیز خود و مردمشان، در پی آن هستند که افرادی چون من را به آیین خود دعوت کنند. اما در رابطه با شخص مذکور کسی ایشان را نمی‌شناخت اما من چندین بار دیگر در نامه‌های مشابه نام ایشان را مشاهده نمودم که البته بعید نیست وی نیز فرد محترمی باشد که همچون اینجانب ملعبه ذهن ساده‌لوح دیگران شده باشد.

حسابی عزیز، نوجوان چسبنده
امیدوارم این نامه را علاوه بر مطالعه به دوستان و همفکرانت هم منتقل کنی تا دیگر شاهد چنین پیشنهادهای ابلهانه و گستاخانه‌ای نباشم. اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس (مارس) از سال 1954 است که من مقیم آمریکا و دور از وطن هستم و اعصاب کافی حتی برای خندیدن هم ندارم. گذشته از این بدانید و آگاه باشید که تنها چیزی که من بدان عمیقا معتقدم نظریه نسبیت خودم و نظریه “تنها چیزی که نهایت ندارد خریت است” ناپلئون است که اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند!

خیال‌بافی‌های کودکانه برخی از هموطنان شما تا به آنجا رسیده که در یکی از نامه‌ها با کمال حیرت مشاهده کردم که نویسنده حتی چیزی شبیه به سناریو هم برای اینجانب نوشته است که البته بیشتر به آثار کمدی و بلاهت‌آمیز شباهت داشت. بخش‌هایی از این‌نامه را برای شما نقل می‌کنم چون بسیار عبرت‌آموز است. در بخشی از آن نامه، نامه‌ای از قول من به آن آقایی که نمی‌شناسم کیست نوشته شده که در آن آمده:

همانگونه که آقای بروجردی – مقیم شهر قم / در ایران – می¬دانند : من در آگوست 1939 7طی نامه¬ ای به روزولت – رئیس جمهور وقت آمریکا – او را از پیشرفت آلمان نازی – که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود – در مسئله شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار و نابود کردن آنی برخی شهرها مطلع ساختم و اکیداً به او گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه جنایت امیز … باید ابرقدرتی چون آمریکا – که به نظر من عاقل¬ ترین و … خونسردترین ابرقدرت¬ های دنیای فعلی است – سریعاً گروهی را مأمور بررسی و تحقیق علمی – در شکافتن هسته اتم – بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته – یعنی آدولف هیتلر نژآدپرست خونخوار – آن (بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمی¬ شود – حتماً متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار می¬دهد. اما وقتی آمریکا … آن را از قبل ساخته و اعلان نموده باشد یدگر امثال هیتلر دیوانه نمی¬ توانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز – که آغاز دوره پاپی وی برا مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود – فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیداً قید نمود که : هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ – حتی با خود نازی¬های آلمان – استفاده شود سپس من نامه¬ ای به محضر شریف پیشوای اسلامی آن زمان سید ابوالحسن (ابوالحسن اصفهانی – که مقیم نجف بودند – نوشتم / ایشان نیز در جواب گفتند که : از باب ناچاری لازم است که بمب اتم ساخته شود تا آلمانی¬ ها بهراسند و دست به حمله اتمی به هیچ کشوری نزنند . ولی استعمال این سلاح مرگبار در قانون اسلام بطور کلی ممنوع است و هرگز نباید از آن – به نحو ابتدایی – استفاده شود حتی علیه خود آلمان نازی باز تأکید می¬کنم . تا آنجا که امکان دارد نباید سلاح اتمی بکار گرفته شود و باید با اسلحه متعارف با آلمان نازی مقابله کرد”

کار تا آنجا پیش می‌رود که نظریه نسبیت من هم درگیر اعتقادات مذهبی شما شده و من با خواندن کتابی از فردی به نام آقای علامه مجلسی متوجه می‌شوم که: “هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر اسلام به ظرف آبی می¬خورد و آن ظرف واژگون می‌شود. اما بعد از این که پیامبر اکرم (ص) از معراج جسمانی باز می‌گردند مشاهده می‌کنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است … و آنگاه اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه‌ی “انبساط و نسبیت زمان” دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن می‌نویسد….!“

این مهملات به همینجا هم ختم نمی‌شود و تا حد اهانت به یکی از بزرگترین تمدن‌های بشری، یعنی تمدن شرق دور آنهم از زبان و قلم من ادامه می‌یابد که البته با ناکامی من هم که دور از چشم سناتور مک‌کارتی نامه‌های فوق محرمانه‌ای برای آن آقا (که با ایکس شماره می‌خورند!) می‌نویسم همراه است:

… در مقیاس‌های کوچک‌تر نیز همواره ناکام بوده ‌ام. هنگامی که ورزش‌های رزمی از جمله کاراته / جودو/ و کنگ فو و مانند این چیزها {…} از شرق وحشی بی تمدن و خرچنگ خوار – یعنی چین و ژاپن و کره – به وسیله اروپا و آمریکا آمد / من از جمله مخالفان این گونه ورزش ها بودم و تأکید می¬کردم که چنین آداب و رسول وحشیانه¬ ای خشونت را در جامعه رواج می¬دهد … ولی همه مانند دیوار گچی (!) به من نگاه کردند و هیچ نگفتند و چنان که خود حضرتعالی ( =آقای بروجردی برای من در جواب نامه ایکس – 25) مرقوم فرموده ¬اید . در اسلام … حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان – غیر مجاز و ممنوع است !! . آری ! سیاست فقط فکر لحظه ¬های هیجان ¬آور را در سر می¬ آورد، حال آن که این عملکردهای سیاسی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج و عواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می¬ آورد!! و اکنون ای جناب … بروجردی، ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان بسیار از شما سپاسگزارم که در 1952 در پی مرگ (وایتسمن) – رئیس جمهور وقت اسرائیل هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که / آیا ریاست جمهوری اسرائیل را – که رسماً و علناً به من پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده و مهاجر از وطن می دانستند – بپذیرم؟ / خود در جواب نامه ایکس – 32 فرمودید: انسان خداترس و خردمند چنین پیشنهادی را هرگز نمی‌پذیرد. هر کس به دنبال سیاست رفته آلوده شده است . پس شما خود را آلوده سیاست نکنید” لذا من نیز به بهانه اشتغالات علمی، این پیشنهاد را رد کردم.

بیش از این ادامه نمی‌دهم و ضمن احترام برای همه مردم دنیا و پیروان تمام مذاهب، به شما و دوستانتان که پیرو آیینی هستید که بر طبق تمام مستندات تاریخی از همان ابتدا با زور شمشیر راه آسیا و آفریقا و اروپا را گرفت توصیه می‌کنم که برای پرهیز از یادآوری برخی حقایق نه چندان دلپذیر در مورد اعتقاداتتان، از فروکردن آنها به ذهن و روان دیگران و توهین به سایر افراد – آنهم به بهانه صلح‌دوستی!- دوری کنید.

در مورد خودت هم مرد جوان امیدوارم هرچه زودتر ار این مسیری که می‌روی برگردی. چون حدس می‌زنم چنین درخواست‌های مکرری از طرف تو و برخی هموطنانت برای ساختن داستان‌های محیرالقول عامه پسند، نشان از آن دارد که شما مردمی هستید ساده‌دل که عاشق افتخار آفرینی‌ها و ستایش شدن‌های خیالی هستید و در چنین محیطی هیچ بعید نیست سال‌ها بعد حتی داستانی بسازی که در آن من به میهمانی پدرت می‌آیم یا دستش را در دانشگاه می‌بوسم یا دسته چک سفید امضا به دانشجویان ایرانی می‌دهم!

پسرخوبی باش و بیشتر مطالعه و کمتر خیالبافی کن

آلبرت

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

امام جمعه اصفهان:74 درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند!!!!!!



" امام جمعه اصفهان گفته است 74درصد دختران ما باكره نيستند! پيام آور از

ايشان ميپرسد: شما اين آمار را از كجا آورديد؟ آمار مربوط به اصفهان است

و يا كل كشور؟ امام جمعه ميفرمايد: من با اين وضع فساد و فحشا حدسي گفتم،

البته آقاياني هم كه اطلاع دارند و نزد من ميآيند تائيد كرده اند ......"







الا اي شيخ جویای بکارت

به لاي پاي دخترها چه کارت؟



تو فرمودي بکارت ها که پاره ست

دقيقاً درصدش هفتاد و چار است



ببينم از کجا آوردي آمار؟

ز جمع آشنايان يا ز اغيار



شمارش را به ديگر کس سپردي

و يا خود رفتي از داخل شمردي؟ !



تو از هرکس که ارقامش شنفتي

چرا زان بيست و شش درصد نگفتي



نگفتي بيست و شش درصد بکارت

نشان باشد ز انواع اسارت



گروهی باکره، از سکس دورند

کزین بابت گرفتار غرورند



گروهي ترس خورده، صاف و ساده

اسير انجماد خانواده



گروهي پاي بند دين و مذهب

به شدت باکره ، اما معذب !



شما که دختري را سن نُه سال

به شوهر ميدهي راضي و خوشحال



چرا خواهي اگر شوهر نکرده

شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟



بیا و دست بردار از حقارت

نچسب ای شیخ نادان بر بکارت



بکارت مال دوران های دور است

به زن های جوان تحمیل زور است



بکارت نیست معیار نجابت

نجابت را چه بشناسد جنابت !



نجابت، شیخ نادان، پرده ای نیست

به اینکه داده ای یا کرده ای نیست



نجابت چیست؟ حق کس نخوردن

بکارت چیست؟ مال کس نبردن



نه بین مردمان اخلاق و عصمت

به میزان بکارت گشته قسمت



فریب مردمان، ضد عفاف است

نه آن کاری که در زیر لحاف است



که هر آمیزشی قبل از عروسی

بود یک مطلب خیلی خصوصی



مبر سر را درون بستر خلق

که بینی گوزشان را تا ته حلق



خودت شام زفاف ای شیخ بد ذات

بکارت داشتي ارواح بابات؟



تو با آن حجت الاسلام فاکر

چگونه میتوانی بود باکر؟



برای تو کسی پرونده هم ساخت

و يا بر پشت و پيشت کنتور انداخت؟



( در کون شما کنتور اگر بود

سر یکهفته کنتور هم دمر بود

اگر یک روز باشی توی حوزه

بواسیرت بچسبد زیر لوزه )



تو هم حالا به اين حد از جسارت

ز دخترها طلب داري بکارت؟



چه میفهمی تو قانون طبیعت

که میآئی ز مادون طبیعت



چه دخترهای نوزادی که گه گاه

ندارند این بکارت را به همراه



به آنها چون خدا پرده نداده

شوند البته که بی پرده زاده



ترا گر اعتراضی هست حالا

بگو با حضرت باریتعالی



که ای پروردگار پاک عالم

چرا پرده ندادی خاک عالم !



امام ِ جمعه آ! بر خویش رحمی

بکن کاری که یک قدری بفهمی !



بدن ها فرق دارد با بدن ها

خصوصاً مال دخترها و زن ها



همه یک شکل و جور و قالبی نیست

نمی فهمی؟ زن است این، طالبی نیست



یکی را پرده باشد نازک و ُترد

شود زائل اگر یک ضربه ای خورد



یکی را پرده کشدار و غشائی است

مثال شخص آقا ارتجاعی است



که تا وقتی که آن بانو نزاید

از آن یک قطره هم خون در نیاید



یکی هنگام ورزش داده از دست

یکی تا آخرش همراه او هست



تو آمار از کجا کردی فراهم

بیا یکخرده آگه کن مرا هم



من اینها را که گفتم مستند بود

قوانین ازل بود و ابد بود



ندارد حرف من ردخُور ز قرصی

ولی تو باید از دکتر بپرسی



که او بی پرده تر از پرده گوید

برایت واضح و گسترده گوید



***

امام ِ جمعه آ، یک چیز دیگر

نمیدانی، نمیفهمی، مکرر !



اگر شد پرده ای هرگونه پاره

تجارت، کرده پیدا راه چاره



بدوزد پرده را نرس و پرستار

خدایا زین معما پرده بردار !



) بکارت را ز مریم باید آموخت

که بعد از زایمان هم میتوان دوخت (



بکارت چیست قفل حفظ ناموس؟

نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟



اگر داری دلارش یا ریالش

بزن آن را بخیّه، بی خیالش !



تجارت، میکند حفظ بکارت

بود ناموس ها دست تجارت



اگر دارای ناموسی از این راه

به بی ناموسی ات صد بارک الله



امام ِ جمعه آ ! قدری حیا کن

دکانی دیگری این جمعه وا کن



مناسبتر ُپرش کن این دکان را

که بشناسی همه اجناس آن را



فوراگزامپل دکان بول و غایط

بخور آنقدر تا جانت درآی

دانلود دیوان ایرج میرزا !

عنوان اثر : دیوان ایرج میرزا

موضوع : مجموعه شعر

نويسنده : ایرج میرزا

مترجم :

فرمت : Adobe Acrobat Reader .PDF


http://www.farsiebook.com/redirect.php?open=%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC+%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7__http%3A%2F%2Fwww.4shared.com%2Ffile%2F32265392%2F8036541a%2FDivan_Iraj_Mirza.html

شعری از ایرج میرزا در انتقاد از حجاب !!



نقاب دارد ودل را به جلوه آب کند
نعوذبالله اگر جلوه بی نقاب کند

فقیهِ شهربه رفعِ حجاب مایل نیست
چرا که هرچه کند حیله درحجاب کند

چو نیست ظاهرِ قرآن به وِفقِ خواهشِ
او رود به باطن و تفسیرِ ناصواب کند

ازو دلیل نباید سؤال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد برّه را مجاب کند

کس این معما پرسید و من ندانستم
هرآنکه حل کند آنرا به من ثواب کند

به غیرِ ملت ایران کدام جانور است
که جفتِ خود را نادیده انتخاب کند؟

کجاست همّتِ یک هَیأتی ز پَردِگیان
که مَردوار ز رُخ پرده را جَواب کند

نقاب بر رخ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتحِ باب کند

بلی نقاب بُوَد کاین گروهِ مُفتی را
به نصفِ مردمِ ما مالِکُ الرِّقاب کند

به زهد گربه شبیهست زهدِ حضرتِ شیخ
نه بلکه گربه تَشَبُّه به آن جَناب کند

اگر ز آب کمی دستِ گربه تر گردد
بسی تکاند و بر خُشکیَش شتاب کند

به احتیاط ز خود دستِ تر بگیرد دور
چو شیخِ شهر ز آلایش اجتناب کند

کسی که غافل ازین جنس بود پندارد
که آب پنجه ی هر گربه را عذاب کند

ولی چو چشم حریصش فُتَد به ماهیِ حوض
ز سینه تا دُمِ خود را درونِ آب کند

ز من نترس که خانم ترا خِطاب کنم
ازو بترس که همشیره ات خِطاب کند

به حیرتم ز که اسرار هیپنوتیسم آموخت
فقیهِ شهر که بیدار را به خواب کند

زنانِ مکّه همه بی نقاب می گردند
بگو بتازد و آن خانه را خراب کند

به دست کس نرسد قرصِ ماه در دلِ آب
اگرچه طالبِ آن جهدِ بی حساب کند

تو نیز پرده ی عصمت بپوش و رخ بفُروز
بهل که شیخِ دَغا عوعوِ کِلاب کند

به اعتدال ازین پرده مان رهایی نیست
مگر مساعدتی دستِ انقلاب کند

ز هم بدرد این ابرهای تیره ی شب
وِثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند

شعر چادر از ایرج میرزا !!


بيا گويم برايت داستاني -- كه تا تاثير چادر بداني

در ايامي كه صاف و ساده بودم -- دم كرياس در استاده بودم

زني بگذشت از آنجا با خش و فش -- مرا عرق النسا آمد به جنبش

ز زير پيچه ديدم غبغبش را -- كمي از چانه قدري از لبش را

چنان از گوشه ابر سيه فام -- كند يك قطعه از مه عرض اندام

شدم نزد وي و كردم سلامي -- كه دارم با تو از جايي پيامي

پري‌رو زين سخن قدري دو دل زيست -- كه پيغام آور و پيغام ده كيست

بدو گفتم كه اندر شارع عام -- مناسب نيست شرح و بسط پيغام

تو داني هر مقالي را مقاميست ـ ـ براي هر پيامي احتراميست

قدم بگذار در دالان خانه -- به رقص آر از شعف بنيان خانه

پري‌وش رفت تا گويد چه و چون -- منش بستم زبان با مكر و افسون

سماجت كردم و اصرار كردم ـ ـ بفرماييد را تكرار كردم

به دستاويز آن پيغام واهي -- به دالان بردمش خواهي نخواهي

چو در دالان هم آمد شر فزون بود ـ ـ اتاق جنب دالان بردمش زود

نشت آنجا به صد ناز و چم و خم ـ ـ گرفته روي خود را سخت محكم

شگفت افسانه‌اي آغاز كردم ـ ـ در صحبت برويش باز كردم

گهي از زن سخن كردم گه از مرد ـ ـ گهي كان زن به مرد خود چه‌ها كرد

سخن را گه ز خسرو دادم آيين ـ ـ گهي از بي‌وفايي‌هاي شيرين

گه از آلمان بر او گفتم گه از روم ـ ـ ولي مطلب از اول بود معلوم

مرا دل در هواي جستن كام -- پري‌رو در خيال شرح پيغام

به نرمي گفتمش كاي يار دمساز -- بيا اين پيچه را از رخ بر انداز

چرا بايد تو روي از من بپوشي -- مگر من گربه ميباشم تو موشي

من و تو هر دو انسانيم آخر ـ ـ به خلقت هر دو يكسانيم آخر

بگو بشنو ببين برخيز بنشين ـ ـ تو هم مثل مني اي جان شيرين

ترا كان روي زيبا آفريدند ـ ـ براي ديده‌ي ما آفريدند

به باغ جان رياحنند نسوان ـ ـ به جاي ورد و نسرينند نسوان

چه كم گردد ز لطف عارض گل ـ ـ كه بر وي بنگرد بيچاره بلبل

كجا شيريني از شكر شود دور ـ ـ پرد گر دور او صد بار زنبور

چه بيش و كم شود از پرتو شمع ـ ـ كه بر يك شخص تابد يا به يك جمع

اگر پروانه‌اي بر گل نشيند ـ ـ گل از پروانه آسيبي نبيند

پري‌رو زين سخن بي‌حد برآشفت -- زجا برجست و با تندي به من گفت

كه من صورت به نا محرم كنم باز؟ -- برو اين حرفها را دور انداز

چه لوطيها در اين شهرند واه واه -- خدايا دور كن الله الله

به من گويد كه چادر وا كن از سر ـ ـ چه پررويست اين الله اكبر

جهنم شو مگر من جنده باشم -- كه پيش غير بي روبنده باشم

از اين بازي همين بود آرزويت ـ ـ كه روي من ببيني؟ تف به رويت

الهي من نبينم خير شوهر ـ ـ اگر رو وا كنم بر غير شوهر

برو گم شو عجب بي چشم و رويي ـ ـ چه رو داري كه با من همچو گويي

برادر شوهر من آروز داشت ـ ـ كه رويم را ببيند شوم نگذاشت

من از زنهاي تهراني نباشم ـ ـ از آنهايي كه ميداني نباشم

برو اين دام بر مرغ دگر نه ـ ـ نصيحت را به مادر خواهرت ده

چو عتقا را بلندست آشيانه ـ ـ قناعت كن به تخم مرغ خانه

كني گر قطعه قطعه بندم از بند ـ ـ نيفتد روي من بيرون ز روبند

چرا يك ذره در چشمت حيا نيست ـ ـ به سختي مثل رويت سنگ پا نيست

چه ميگويي مگر ديوانه هستي ـ ـ گمان دارم عرق خوردي و مستي

عجب گير خري افتادم امروز ـ ـ به چنگ الپري افتادم امروز

عجب برگشته اوضاع زمانه ـ ـ نمانده از مسلماني نشانه

نميداني نظر بازي گناه است ـ ـ زما تا قبر چهار انگشت راه است

تو مي گويي قيامت هم شلوغ است ـ تمام حرف ملاها دروغ است

تمام مجتهدها حرف مفتند ـ ـ همه بي‌غيرت و گردن كلفتند

برو يك روز بنشين پاي منبر ـ ـ مسائل بشنو از ملاي منبر

شب اول كه ماتحتت در آيد ـ ـ به بالينت نكير و منكر آيد

چنان كوبد به مغزت توي مرقد ـ ـ كه ميريني به سنگ روي مرقد

غرض آنقدر گفت از دين و ايمان ـ ـ كه از گه خوردنم گشتم پشيمان

چو اين ديدم لب از گفتار بستم -- نشاندم باز و پهلويش نشستم

گشودم لب به عرض بيگناهي ـ ـ نمودم از خطاها عذرخواهي

مكرر گفتمش با مدو تشديد ـ ـ كه گه خوردم غلط كردم ببخشيد

دوظرف آجيل آوردم ز تالار ـ ـ خوراندم يك دو بادامش به اصرار

دوباره آهنش را نرم كردم ـ ـ سرش را رفته رفته گرم كردم

دگر اسم حجاب اصلا نبردم -- ولي آهسته بازويش فشردم

يقينم بود كز رفتار اينبار ـ ـ بغرد همچو شير ماده در غار

جهد بر روي و منكوبم نمايد ـ ـ به زير خويش كس كوبم نمايد

بگيرد سفت و پيچد خايه‌ام را ـ ـ لب بام آورد همسايه‌ام را

سرو كارم دگر با لنگ كفش است ـ ـ تنم از لنگ كفش اينك بنفش است

ولي ديدم به عكس آن ماه رخسار ـ ـ تهاشي مي‌كند اما نه بسيار

تغير مي‌كند اما به گرمي ـ ـ تشرد مي‌كند ليكن به نرمي

از آن جوش و تغيرها كه ديدم -- به عاقل باش و آدم شو رسيدم

شد آن دشنام‌هاي سخت و سنگين ـ ـ مبدل به: جوان آرام بنشين

چوديدم خير بند ليفه سست است ـ ـ به دل گفتم كه كار ما درست است

گشادم دست برآن يار زيبا -- چو ملا بر پلو مومن بر حلوا

چو گل افكندمش بر روي قالي -- دويدم زي اسافل از اعالي

چنان از حول گشتم دستپاچه ـ ـ كه دستم رفت از پاچين به پاچه

از او جفتك زدن از من تپيدن ـ ـ از او پر گفتن از من كم شنيدن

دو دست او همه بر پيچه اش بود -- دو دست بنده در ماهيچه‌اش بود

بدو گفتم تو صورت را نكو گير -- كه من صورت دهم كار خود از زير

به زحمت چوف لنگش جا نمودم -- در رحمت بروي خود گشودم

كسي چون غنچه ديدم نوشكفته -- گلي چون نرگس اما نيم خفته

برونش ليموي خوش بوي شيراز -- درون خرماي شهدآلود اهواز

كسي بشاش تر زروي مومن -- منزه تر ز خلق و خوي مومن

كسي هرگز نديده روي نوره -- دهن پر آب كن مانند غوره

كسي بر عكس كسهاي دگر تنگ -- كه با كيرم ز تنگي ميكند جنگ

به ضرب و زور بر وي بند كردم -- جماعي چون نبات و قند كردم

سرش چون رفت خانم نيز وا داد -- تمامش را چو دل در سينه جا داد

بلي كير است و چيز خوش خوراكست -- ز عشق اوست كاين كس سينه چاكست

ولي چون عصمت اندر چهره‌اش بود ـ ـ از اول تا به آخر چهره نگشود

دو دستي پيچه بر رخ داشت محكم ـ ـ كه چيزي نايد از مستوريش كم

چو خوردم سير از آن شيرين كلوچه -- حرامت باد گفت و زد به كوچه

***

حجاب زن كه نادان شد چنين است -- زن مستوره‌ي محجوبه اين است

به كس دادن همانا وقع نگذاشت -- كه با روگيري الفت بيشتر داشت

بلي شرم و حيا در چشم باشد -- چو بستي چشم باقي پشم باشد

اگر زن را بياموزند ناموس -- زند بي‌پرده بر بام فلك كوس

به مستوري اگر بي‌پرده باشد -- همان بهتر كه خود بي‌پرده باشد

برون آيند و با مردان بجوشند -- به تهذيب خصال خود بكوشند

چو زن تعليم ديد و دانش آموخت -- رواق جان به نور بينش افروخت

به هيچ افسون ز عصمت بر نگردد -- به دريا گر بيفتد تر نگردد

چو خور بر عالمي پرتو فشاند -- ولي خود از تعرض دور ماند

زن رفته (كولژ) ديده (فاكولته) -- اگر آيد به پيش تو (دكولته )

چو در وي عفت و آزرم بيني -- تو هم در وي به چشم شرم بيني

تمناي غلط از وي محال است -- خيال بد در او كردن خيال است

برو اي مرد فكر زندگي كن -- نه اي خر، ترك اين خر بندگي كن

برون كن از سر نحست خرافات -- بجنب از جا، في تاخير افات

گرفتم من كه اين دنيا بهشت است -- بهشتي حور در لفافه زشت است

اگر زن نيست عشق اندر ميان نيست -- جهان بي عشق اگر باشد جهان نيست

به قربانت مگر سيري؟ پيازي؟ -- كه توي بقچه و چادر نمازي؟

تو مرآت جمال ذوالجلالي -- چرا ماند شلغم در جوالي؟

سر و ته بسته چون در كوچه آيي -- تو خانم جان نه، بادمجان مايي

بدان خوبي در اين چادر كريهي -- به هر چيزي بجز انسان شبيهي

كجا فرمود پيغمبر به قرآن -- كه بايد زن شود غول بيابان

كدامست آن حديث و آن خبر كو -- كه بايد زن كند خود را چو لولو

تو بايد زينت از مردان بپوشي -- نه بر مردان كني زينت فروشي

چنين كز پاي تا سر در حريري -- زني آتش به جان، آتش نگيري

به پا پوتين و در سر چادر فاق -- نمايي طاقت بي‌طاقتان طاق

بيندازي گل و گلزار بيرون -- ز كيف و دستكش دلها كني خون

شود محشر كه خانم رو گرفته -- تعالي الله از آن رو كو گرفته

پيمبر آنچه فرمودست آن كن -- نه زينت فاش و نه صورت نهان كن

حجاب دست و صورت خود يقين است -- كه ضد نص قرآن مبين است

به عصمت نيست مربوط اين طريقه -- چه ربطي گوز دارد با شقيقه

مگر نه در دهات و بين ايلات -- همه رو باز باشند آن جميلات

چرا بي عصمتي در كارشان نيست؟ -- رواج عشوه در بازارشان نيست؟

زنان در شهر‌ها چادر نشينند -- ولي چادر نشينان غير اينند

در اقطار دگر زن يار مرد است -- در اين محنت سرا سربار مرد است

به هر جا زن بود هم پيشه با مرد -- در اينجا مرد بايد جان كند فرد

تو اي با مشك و گل همسنگ و همرنگ -- نمي‌گردد در اين چادر دلت تنگ؟

نه آخر غنچه در سير تكامل -- شود از پرده بيرون تا شود گل

تو هم دستي بزن اين پرده بردار -- كمال خود به عالم كن نمودار

تو هم اين پرده از رخ دور مي‌كن -- در و ديوار را پر نور ميكن

فداي آن سر و آن سينه باز -- كه هم عصمت درو جمعست هم ناز