۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

امام جمعه اصفهان:74 درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند!!!!!!



" امام جمعه اصفهان گفته است 74درصد دختران ما باكره نيستند! پيام آور از

ايشان ميپرسد: شما اين آمار را از كجا آورديد؟ آمار مربوط به اصفهان است

و يا كل كشور؟ امام جمعه ميفرمايد: من با اين وضع فساد و فحشا حدسي گفتم،

البته آقاياني هم كه اطلاع دارند و نزد من ميآيند تائيد كرده اند ......"







الا اي شيخ جویای بکارت

به لاي پاي دخترها چه کارت؟



تو فرمودي بکارت ها که پاره ست

دقيقاً درصدش هفتاد و چار است



ببينم از کجا آوردي آمار؟

ز جمع آشنايان يا ز اغيار



شمارش را به ديگر کس سپردي

و يا خود رفتي از داخل شمردي؟ !



تو از هرکس که ارقامش شنفتي

چرا زان بيست و شش درصد نگفتي



نگفتي بيست و شش درصد بکارت

نشان باشد ز انواع اسارت



گروهی باکره، از سکس دورند

کزین بابت گرفتار غرورند



گروهي ترس خورده، صاف و ساده

اسير انجماد خانواده



گروهي پاي بند دين و مذهب

به شدت باکره ، اما معذب !



شما که دختري را سن نُه سال

به شوهر ميدهي راضي و خوشحال



چرا خواهي اگر شوهر نکرده

شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟



بیا و دست بردار از حقارت

نچسب ای شیخ نادان بر بکارت



بکارت مال دوران های دور است

به زن های جوان تحمیل زور است



بکارت نیست معیار نجابت

نجابت را چه بشناسد جنابت !



نجابت، شیخ نادان، پرده ای نیست

به اینکه داده ای یا کرده ای نیست



نجابت چیست؟ حق کس نخوردن

بکارت چیست؟ مال کس نبردن



نه بین مردمان اخلاق و عصمت

به میزان بکارت گشته قسمت



فریب مردمان، ضد عفاف است

نه آن کاری که در زیر لحاف است



که هر آمیزشی قبل از عروسی

بود یک مطلب خیلی خصوصی



مبر سر را درون بستر خلق

که بینی گوزشان را تا ته حلق



خودت شام زفاف ای شیخ بد ذات

بکارت داشتي ارواح بابات؟



تو با آن حجت الاسلام فاکر

چگونه میتوانی بود باکر؟



برای تو کسی پرونده هم ساخت

و يا بر پشت و پيشت کنتور انداخت؟



( در کون شما کنتور اگر بود

سر یکهفته کنتور هم دمر بود

اگر یک روز باشی توی حوزه

بواسیرت بچسبد زیر لوزه )



تو هم حالا به اين حد از جسارت

ز دخترها طلب داري بکارت؟



چه میفهمی تو قانون طبیعت

که میآئی ز مادون طبیعت



چه دخترهای نوزادی که گه گاه

ندارند این بکارت را به همراه



به آنها چون خدا پرده نداده

شوند البته که بی پرده زاده



ترا گر اعتراضی هست حالا

بگو با حضرت باریتعالی



که ای پروردگار پاک عالم

چرا پرده ندادی خاک عالم !



امام ِ جمعه آ! بر خویش رحمی

بکن کاری که یک قدری بفهمی !



بدن ها فرق دارد با بدن ها

خصوصاً مال دخترها و زن ها



همه یک شکل و جور و قالبی نیست

نمی فهمی؟ زن است این، طالبی نیست



یکی را پرده باشد نازک و ُترد

شود زائل اگر یک ضربه ای خورد



یکی را پرده کشدار و غشائی است

مثال شخص آقا ارتجاعی است



که تا وقتی که آن بانو نزاید

از آن یک قطره هم خون در نیاید



یکی هنگام ورزش داده از دست

یکی تا آخرش همراه او هست



تو آمار از کجا کردی فراهم

بیا یکخرده آگه کن مرا هم



من اینها را که گفتم مستند بود

قوانین ازل بود و ابد بود



ندارد حرف من ردخُور ز قرصی

ولی تو باید از دکتر بپرسی



که او بی پرده تر از پرده گوید

برایت واضح و گسترده گوید



***

امام ِ جمعه آ، یک چیز دیگر

نمیدانی، نمیفهمی، مکرر !



اگر شد پرده ای هرگونه پاره

تجارت، کرده پیدا راه چاره



بدوزد پرده را نرس و پرستار

خدایا زین معما پرده بردار !



) بکارت را ز مریم باید آموخت

که بعد از زایمان هم میتوان دوخت (



بکارت چیست قفل حفظ ناموس؟

نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟



اگر داری دلارش یا ریالش

بزن آن را بخیّه، بی خیالش !



تجارت، میکند حفظ بکارت

بود ناموس ها دست تجارت



اگر دارای ناموسی از این راه

به بی ناموسی ات صد بارک الله



امام ِ جمعه آ ! قدری حیا کن

دکانی دیگری این جمعه وا کن



مناسبتر ُپرش کن این دکان را

که بشناسی همه اجناس آن را



فوراگزامپل دکان بول و غایط

بخور آنقدر تا جانت درآی

دانلود دیوان ایرج میرزا !

عنوان اثر : دیوان ایرج میرزا

موضوع : مجموعه شعر

نويسنده : ایرج میرزا

مترجم :

فرمت : Adobe Acrobat Reader .PDF


http://www.farsiebook.com/redirect.php?open=%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC+%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7__http%3A%2F%2Fwww.4shared.com%2Ffile%2F32265392%2F8036541a%2FDivan_Iraj_Mirza.html

شعری از ایرج میرزا در انتقاد از حجاب !!



نقاب دارد ودل را به جلوه آب کند
نعوذبالله اگر جلوه بی نقاب کند

فقیهِ شهربه رفعِ حجاب مایل نیست
چرا که هرچه کند حیله درحجاب کند

چو نیست ظاهرِ قرآن به وِفقِ خواهشِ
او رود به باطن و تفسیرِ ناصواب کند

ازو دلیل نباید سؤال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد برّه را مجاب کند

کس این معما پرسید و من ندانستم
هرآنکه حل کند آنرا به من ثواب کند

به غیرِ ملت ایران کدام جانور است
که جفتِ خود را نادیده انتخاب کند؟

کجاست همّتِ یک هَیأتی ز پَردِگیان
که مَردوار ز رُخ پرده را جَواب کند

نقاب بر رخ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتحِ باب کند

بلی نقاب بُوَد کاین گروهِ مُفتی را
به نصفِ مردمِ ما مالِکُ الرِّقاب کند

به زهد گربه شبیهست زهدِ حضرتِ شیخ
نه بلکه گربه تَشَبُّه به آن جَناب کند

اگر ز آب کمی دستِ گربه تر گردد
بسی تکاند و بر خُشکیَش شتاب کند

به احتیاط ز خود دستِ تر بگیرد دور
چو شیخِ شهر ز آلایش اجتناب کند

کسی که غافل ازین جنس بود پندارد
که آب پنجه ی هر گربه را عذاب کند

ولی چو چشم حریصش فُتَد به ماهیِ حوض
ز سینه تا دُمِ خود را درونِ آب کند

ز من نترس که خانم ترا خِطاب کنم
ازو بترس که همشیره ات خِطاب کند

به حیرتم ز که اسرار هیپنوتیسم آموخت
فقیهِ شهر که بیدار را به خواب کند

زنانِ مکّه همه بی نقاب می گردند
بگو بتازد و آن خانه را خراب کند

به دست کس نرسد قرصِ ماه در دلِ آب
اگرچه طالبِ آن جهدِ بی حساب کند

تو نیز پرده ی عصمت بپوش و رخ بفُروز
بهل که شیخِ دَغا عوعوِ کِلاب کند

به اعتدال ازین پرده مان رهایی نیست
مگر مساعدتی دستِ انقلاب کند

ز هم بدرد این ابرهای تیره ی شب
وِثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند

شعر چادر از ایرج میرزا !!


بيا گويم برايت داستاني -- كه تا تاثير چادر بداني

در ايامي كه صاف و ساده بودم -- دم كرياس در استاده بودم

زني بگذشت از آنجا با خش و فش -- مرا عرق النسا آمد به جنبش

ز زير پيچه ديدم غبغبش را -- كمي از چانه قدري از لبش را

چنان از گوشه ابر سيه فام -- كند يك قطعه از مه عرض اندام

شدم نزد وي و كردم سلامي -- كه دارم با تو از جايي پيامي

پري‌رو زين سخن قدري دو دل زيست -- كه پيغام آور و پيغام ده كيست

بدو گفتم كه اندر شارع عام -- مناسب نيست شرح و بسط پيغام

تو داني هر مقالي را مقاميست ـ ـ براي هر پيامي احتراميست

قدم بگذار در دالان خانه -- به رقص آر از شعف بنيان خانه

پري‌وش رفت تا گويد چه و چون -- منش بستم زبان با مكر و افسون

سماجت كردم و اصرار كردم ـ ـ بفرماييد را تكرار كردم

به دستاويز آن پيغام واهي -- به دالان بردمش خواهي نخواهي

چو در دالان هم آمد شر فزون بود ـ ـ اتاق جنب دالان بردمش زود

نشت آنجا به صد ناز و چم و خم ـ ـ گرفته روي خود را سخت محكم

شگفت افسانه‌اي آغاز كردم ـ ـ در صحبت برويش باز كردم

گهي از زن سخن كردم گه از مرد ـ ـ گهي كان زن به مرد خود چه‌ها كرد

سخن را گه ز خسرو دادم آيين ـ ـ گهي از بي‌وفايي‌هاي شيرين

گه از آلمان بر او گفتم گه از روم ـ ـ ولي مطلب از اول بود معلوم

مرا دل در هواي جستن كام -- پري‌رو در خيال شرح پيغام

به نرمي گفتمش كاي يار دمساز -- بيا اين پيچه را از رخ بر انداز

چرا بايد تو روي از من بپوشي -- مگر من گربه ميباشم تو موشي

من و تو هر دو انسانيم آخر ـ ـ به خلقت هر دو يكسانيم آخر

بگو بشنو ببين برخيز بنشين ـ ـ تو هم مثل مني اي جان شيرين

ترا كان روي زيبا آفريدند ـ ـ براي ديده‌ي ما آفريدند

به باغ جان رياحنند نسوان ـ ـ به جاي ورد و نسرينند نسوان

چه كم گردد ز لطف عارض گل ـ ـ كه بر وي بنگرد بيچاره بلبل

كجا شيريني از شكر شود دور ـ ـ پرد گر دور او صد بار زنبور

چه بيش و كم شود از پرتو شمع ـ ـ كه بر يك شخص تابد يا به يك جمع

اگر پروانه‌اي بر گل نشيند ـ ـ گل از پروانه آسيبي نبيند

پري‌رو زين سخن بي‌حد برآشفت -- زجا برجست و با تندي به من گفت

كه من صورت به نا محرم كنم باز؟ -- برو اين حرفها را دور انداز

چه لوطيها در اين شهرند واه واه -- خدايا دور كن الله الله

به من گويد كه چادر وا كن از سر ـ ـ چه پررويست اين الله اكبر

جهنم شو مگر من جنده باشم -- كه پيش غير بي روبنده باشم

از اين بازي همين بود آرزويت ـ ـ كه روي من ببيني؟ تف به رويت

الهي من نبينم خير شوهر ـ ـ اگر رو وا كنم بر غير شوهر

برو گم شو عجب بي چشم و رويي ـ ـ چه رو داري كه با من همچو گويي

برادر شوهر من آروز داشت ـ ـ كه رويم را ببيند شوم نگذاشت

من از زنهاي تهراني نباشم ـ ـ از آنهايي كه ميداني نباشم

برو اين دام بر مرغ دگر نه ـ ـ نصيحت را به مادر خواهرت ده

چو عتقا را بلندست آشيانه ـ ـ قناعت كن به تخم مرغ خانه

كني گر قطعه قطعه بندم از بند ـ ـ نيفتد روي من بيرون ز روبند

چرا يك ذره در چشمت حيا نيست ـ ـ به سختي مثل رويت سنگ پا نيست

چه ميگويي مگر ديوانه هستي ـ ـ گمان دارم عرق خوردي و مستي

عجب گير خري افتادم امروز ـ ـ به چنگ الپري افتادم امروز

عجب برگشته اوضاع زمانه ـ ـ نمانده از مسلماني نشانه

نميداني نظر بازي گناه است ـ ـ زما تا قبر چهار انگشت راه است

تو مي گويي قيامت هم شلوغ است ـ تمام حرف ملاها دروغ است

تمام مجتهدها حرف مفتند ـ ـ همه بي‌غيرت و گردن كلفتند

برو يك روز بنشين پاي منبر ـ ـ مسائل بشنو از ملاي منبر

شب اول كه ماتحتت در آيد ـ ـ به بالينت نكير و منكر آيد

چنان كوبد به مغزت توي مرقد ـ ـ كه ميريني به سنگ روي مرقد

غرض آنقدر گفت از دين و ايمان ـ ـ كه از گه خوردنم گشتم پشيمان

چو اين ديدم لب از گفتار بستم -- نشاندم باز و پهلويش نشستم

گشودم لب به عرض بيگناهي ـ ـ نمودم از خطاها عذرخواهي

مكرر گفتمش با مدو تشديد ـ ـ كه گه خوردم غلط كردم ببخشيد

دوظرف آجيل آوردم ز تالار ـ ـ خوراندم يك دو بادامش به اصرار

دوباره آهنش را نرم كردم ـ ـ سرش را رفته رفته گرم كردم

دگر اسم حجاب اصلا نبردم -- ولي آهسته بازويش فشردم

يقينم بود كز رفتار اينبار ـ ـ بغرد همچو شير ماده در غار

جهد بر روي و منكوبم نمايد ـ ـ به زير خويش كس كوبم نمايد

بگيرد سفت و پيچد خايه‌ام را ـ ـ لب بام آورد همسايه‌ام را

سرو كارم دگر با لنگ كفش است ـ ـ تنم از لنگ كفش اينك بنفش است

ولي ديدم به عكس آن ماه رخسار ـ ـ تهاشي مي‌كند اما نه بسيار

تغير مي‌كند اما به گرمي ـ ـ تشرد مي‌كند ليكن به نرمي

از آن جوش و تغيرها كه ديدم -- به عاقل باش و آدم شو رسيدم

شد آن دشنام‌هاي سخت و سنگين ـ ـ مبدل به: جوان آرام بنشين

چوديدم خير بند ليفه سست است ـ ـ به دل گفتم كه كار ما درست است

گشادم دست برآن يار زيبا -- چو ملا بر پلو مومن بر حلوا

چو گل افكندمش بر روي قالي -- دويدم زي اسافل از اعالي

چنان از حول گشتم دستپاچه ـ ـ كه دستم رفت از پاچين به پاچه

از او جفتك زدن از من تپيدن ـ ـ از او پر گفتن از من كم شنيدن

دو دست او همه بر پيچه اش بود -- دو دست بنده در ماهيچه‌اش بود

بدو گفتم تو صورت را نكو گير -- كه من صورت دهم كار خود از زير

به زحمت چوف لنگش جا نمودم -- در رحمت بروي خود گشودم

كسي چون غنچه ديدم نوشكفته -- گلي چون نرگس اما نيم خفته

برونش ليموي خوش بوي شيراز -- درون خرماي شهدآلود اهواز

كسي بشاش تر زروي مومن -- منزه تر ز خلق و خوي مومن

كسي هرگز نديده روي نوره -- دهن پر آب كن مانند غوره

كسي بر عكس كسهاي دگر تنگ -- كه با كيرم ز تنگي ميكند جنگ

به ضرب و زور بر وي بند كردم -- جماعي چون نبات و قند كردم

سرش چون رفت خانم نيز وا داد -- تمامش را چو دل در سينه جا داد

بلي كير است و چيز خوش خوراكست -- ز عشق اوست كاين كس سينه چاكست

ولي چون عصمت اندر چهره‌اش بود ـ ـ از اول تا به آخر چهره نگشود

دو دستي پيچه بر رخ داشت محكم ـ ـ كه چيزي نايد از مستوريش كم

چو خوردم سير از آن شيرين كلوچه -- حرامت باد گفت و زد به كوچه

***

حجاب زن كه نادان شد چنين است -- زن مستوره‌ي محجوبه اين است

به كس دادن همانا وقع نگذاشت -- كه با روگيري الفت بيشتر داشت

بلي شرم و حيا در چشم باشد -- چو بستي چشم باقي پشم باشد

اگر زن را بياموزند ناموس -- زند بي‌پرده بر بام فلك كوس

به مستوري اگر بي‌پرده باشد -- همان بهتر كه خود بي‌پرده باشد

برون آيند و با مردان بجوشند -- به تهذيب خصال خود بكوشند

چو زن تعليم ديد و دانش آموخت -- رواق جان به نور بينش افروخت

به هيچ افسون ز عصمت بر نگردد -- به دريا گر بيفتد تر نگردد

چو خور بر عالمي پرتو فشاند -- ولي خود از تعرض دور ماند

زن رفته (كولژ) ديده (فاكولته) -- اگر آيد به پيش تو (دكولته )

چو در وي عفت و آزرم بيني -- تو هم در وي به چشم شرم بيني

تمناي غلط از وي محال است -- خيال بد در او كردن خيال است

برو اي مرد فكر زندگي كن -- نه اي خر، ترك اين خر بندگي كن

برون كن از سر نحست خرافات -- بجنب از جا، في تاخير افات

گرفتم من كه اين دنيا بهشت است -- بهشتي حور در لفافه زشت است

اگر زن نيست عشق اندر ميان نيست -- جهان بي عشق اگر باشد جهان نيست

به قربانت مگر سيري؟ پيازي؟ -- كه توي بقچه و چادر نمازي؟

تو مرآت جمال ذوالجلالي -- چرا ماند شلغم در جوالي؟

سر و ته بسته چون در كوچه آيي -- تو خانم جان نه، بادمجان مايي

بدان خوبي در اين چادر كريهي -- به هر چيزي بجز انسان شبيهي

كجا فرمود پيغمبر به قرآن -- كه بايد زن شود غول بيابان

كدامست آن حديث و آن خبر كو -- كه بايد زن كند خود را چو لولو

تو بايد زينت از مردان بپوشي -- نه بر مردان كني زينت فروشي

چنين كز پاي تا سر در حريري -- زني آتش به جان، آتش نگيري

به پا پوتين و در سر چادر فاق -- نمايي طاقت بي‌طاقتان طاق

بيندازي گل و گلزار بيرون -- ز كيف و دستكش دلها كني خون

شود محشر كه خانم رو گرفته -- تعالي الله از آن رو كو گرفته

پيمبر آنچه فرمودست آن كن -- نه زينت فاش و نه صورت نهان كن

حجاب دست و صورت خود يقين است -- كه ضد نص قرآن مبين است

به عصمت نيست مربوط اين طريقه -- چه ربطي گوز دارد با شقيقه

مگر نه در دهات و بين ايلات -- همه رو باز باشند آن جميلات

چرا بي عصمتي در كارشان نيست؟ -- رواج عشوه در بازارشان نيست؟

زنان در شهر‌ها چادر نشينند -- ولي چادر نشينان غير اينند

در اقطار دگر زن يار مرد است -- در اين محنت سرا سربار مرد است

به هر جا زن بود هم پيشه با مرد -- در اينجا مرد بايد جان كند فرد

تو اي با مشك و گل همسنگ و همرنگ -- نمي‌گردد در اين چادر دلت تنگ؟

نه آخر غنچه در سير تكامل -- شود از پرده بيرون تا شود گل

تو هم دستي بزن اين پرده بردار -- كمال خود به عالم كن نمودار

تو هم اين پرده از رخ دور مي‌كن -- در و ديوار را پر نور ميكن

فداي آن سر و آن سينه باز -- كه هم عصمت درو جمعست هم ناز